بیا و پردهٔ هستی برانداز


به خاک نیستی خود را درانداز

برانداز این بنای خودپرستی


ز نو طرحی و فرشی دیگر انداز

سرای عقل ، بنیادی ندارد


خرابش ساز و بنیادش برانداز

سر زلف بتی رعنا به دست آر


چو سرمستان به پای او سرانداز

چو عشقش مجمری بر آتش انداز


تو عود جان روان در مجمر انداز

خراباتست و رندان لاابالی


بیا ساقی و می در ساغر انداز

اگر خواهی که یابی ذوق سید


نظر بر معنی صورتگر انداز